مداد طلايي
علمي-آموزشي 
قالب وبلاگ
لینک دوستان

بر سر گور کشیشی در کلیسای وست مینستر نوشته شده است:


برچسب‌ها: علمی و آموزشی
ادامه مطلب
[ یکشنبه ۱۴۰۱/۰۳/۱۵ ] [ 9:2 ] [ بابايي ]

انیشتین ...

انیشتین برای رفتن به سخنرانی ها و تدریس در دانشگاه از راننده


برچسب‌ها: علمی و آموزشی
ادامه مطلب
[ دوشنبه ۱۴۰۰/۱۰/۰۶ ] [ 7:54 ] [ بابايي ]

دو داستانك زيبا از داستان هاي ملانصرالدين:

داستان ماه بهتر است و  درخت گردو


ادامه مطلب
[ دوشنبه ۱۴۰۰/۰۳/۱۷ ] [ 10:55 ] [ بابايي ]

1-جهانگرد و زاهد 

2-ستاره دريايي


برچسب‌ها: علمی و آموزشی
ادامه مطلب
[ پنجشنبه ۱۴۰۰/۰۳/۰۶ ] [ 10:26 ] [ بابايي ]

آخر مسابقه بوده و دونده اسپانيايي مي بينه که دونده کنيايي خيلي آروم داره

مي دوه. متوجه مي شه که دونده کنيايي فکر مي کنه مسابقه تموم شده. براي

همين به جاي اين که يک برد غيرمنصفانه به دست بياره، مي ره پيش حريفش و

خط پايان رو نشونش مي ده. توي مصاحبه اش هم گفته که وقتي ديدم سرعتش

رو کم کرد مي دونستم که مي تونم ازش جلو بزنم و برنده باشم، اما اين پيروزي

حق من نبود. براي همين رفتم سمتش و خط پايان رو نشونش دادم و اون تونست

اول بشه که البته لايق برنده شدن هم بود.

تدوين: بابايي


برچسب‌ها: علمی و مستند
[ جمعه ۱۳۹۹/۰۸/۲۳ ] [ 9:1 ] [ بابايي ]

دانش آموزان عزيز!

هديه مداد طلايي به شما به مناسبت بزرگداشت كتاب و كتابخواني و كتابدار...

آرش كمان گير

 


برچسب‌ها: علمی و آموزشی
[ جمعه ۱۳۹۹/۰۸/۲۳ ] [ 8:52 ] [ بابايي ]

مرد مسنی به همراه پسر ٢۵ ساله‌اش در قطار نشسته بود.

در حالی که مسافران در صندلی‌های خود نشسته بودند،

قطار شروع به حرکت کرد.به محض شروع حرکت قطار پسر ٢۵ ساله

که کنار پنجره نشسته بود پر از شور و هیجان شد.

دستش را از پنجره بیرون برد و در حالی که هوای در حال حرکت را

با لذت لمس می‌کرد فریاد زد: پدر نگاه کن درخت‌ها حرکت می‌کنن.

 

تدوين: بابايي

 


برچسب‌ها: علمی و آموزشی
ادامه مطلب
[ پنجشنبه ۱۳۹۹/۰۸/۰۸ ] [ 9:39 ] [ بابايي ]

روزی یک مرد ثروتمند پسر نوجوانش را به یک روستا برد تا به وی نشان دهد مردمی که در آن جا زندگی ميکنند چه قدر فقیر هستند. آن دو، یک شبانه روز در خانه ی کوچک یک روستايي مهمان بودند. در راه برگشت و در پایان سفر مرد از پسرش پرسید: نظرت در خصوص مسافرتمان چه بود ؟

تدوين: بابايي


برچسب‌ها: علمی و آموزشی
ادامه مطلب
[ سه شنبه ۱۳۹۹/۰۶/۲۵ ] [ 14:45 ] [ بابايي ]

انیشتین ...

انیشتین برای رفتن به سخنرانی ها و تدریس در دانشگاه از راننده مورد اطمینان خود کمک می گرفت. راننده وی نه تنها ماشین او را هدایت می کرد بلکه همیشه در طول سخنرانی ها در میان شنوندگان حضور داشت بطوریکه به مباحث انیشتین تسلط پیدا کرده بود! یک روز انیشتین در حالی که در راه دانشگاه بود با صدای بلند گفت که خیلی احساس خستگی می کند؟

راننده اش پیشنهاد داد که آنها جایشان را عوض کنند و ...


برچسب‌ها: داستان کوتاه, خاطره
ادامه مطلب
[ شنبه ۱۳۹۹/۰۴/۲۸ ] [ 9:27 ] [ بابايي ]
.: Weblog Themes By Pichak :.

درباره وبلاگ

علم چون گنجي است كه زر و سيم را ياراي خريداري آن نشايد بلكه تنها در محضر معلم زانوي ادب بر زمين نهادن بايدت!

:My email          
z_babaei21@yahoo.com